
مرکز مطالعات لیبرالیسم – علیرضا کیانی: روحانیت در عصر پهلوی و گرایشها و دستهبندیهای موجود در آن موضوعی است که در تاریخنگاریهای رسمی جمهوری اسلامی کمتر به آن پرداخته شده است و آنچه نیز که در روایتهای حکومتی آمده با واقعیتهای آن زمان، کمتر همخوانی دارد. در این ارتباط با مهندس حسن شریعتمداری، فعال دموکراسیخواه در آلمان و فرزند آیتالله کاظم شریعتمداری، مرجع تقلید پرنفوذ در سالهای قبل و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی به گفتگو نشستهایم. آیتالله شریعتمداری از لحاظ مشی و روش سیاسی در نقطهی مقابل آیتالله خمینی قرار داشت و سرانجام نیز مخالفت او با خمینی به مرگش در بازداشت خانگی منجر شد.
مهندس شریعتمداری در این گفتگو میگوید «خمینی سالها در حاشیه و راندهشده از درگاه آیتالله بروجردی بود و مرکزیتی نداشت و صرفا عدهای از طلاب درجه دو و سه مانند رفسنجانی به خاطر علاقهای که به فداییان اسلام داشتند، گرایش شدیدی به وی پیدا کرده بودند و او را جایگزینى براى نواب صفوی میدیدند».
تقاطع: به طور کلی میتوان از وجود دو گرایش فکری –سیاسی در روحانیت عصر پهلوی سخن گفت. گرایش اصلاحطلبانه و گرایش بنیادگرایانه. نماینده گرایش اول را میتوان آقای بروجردی و پس از آن افرادی چون آیتالله شریعتمداری دانست و گرایش دوم را هم کسانی چون آیتالله خمینی بارور کردند. میتوانید به ما بگویید هر کدام از این دو گرایش چه شاخصهایی داشتند؟
حسن شریعتمداری: مهمترین تمایز بین این دو گرایش این بود که گرایشی که آقای خمینی نمایندگی میکرد و از زمان فداییان اسلام یک شکل سازمانی به خودش گرفته بود به دنبال تسخیر قدرت سیاسی و اعلام حکومت مذهبی بود. در حقیقت فداییان اسلام، اولین کتابچهای که چاپ کردند، کتابچهای برای حکومت اسلامی بود و در آن اساسنامه یک حکومت اسلامی را چیدند. این گرایش خود متاثر از جریانهایی چون اخوانالمسلمین در مصر بود. آقای خمینی هم سخت شیفته فداییان اسلام بود. آقای بروجردی، آقای خمینی را به دلیل حمایت از فداییان اسلام از دستگاه خود راند و بر او خشم گرفت و آقای خمینی تا سال مرگ آقای بروجردی یعنی تا سال ۱۳۳۹، حاشیهنشین بود.
اما پدر من پیرو طرز فکری بود که میرزای نایینی در ابتدای مشروطه آن را پیریزی کرده بود و میتوان آن را اسلام مدنی نامید. یعنی اگر گرایش اول را تاسیس حکومت اسلامی برای مقابله با غرب بخوانیم، گرایش دوم میخواست دین را با جامعه مدنی و دموکراسی تطبیق بدهد و بین آن با دستاوردهای تمدنی معاصر، همنشینی مسالمتآمیز به وجود آورد. این گرایش سعی میکند، تطابق حداکثری بین دین و الزامات تمدن مدرن به وجود بیاورد تا جایی که بنیان مذهب صدمه نبیند و کیان دین به نیستی کشیده نشود. از الزامات چنین گرایشی، عدم دخالت در زندگی خصوصی مردم است و در سیاست هم در مواردی دخالت میکند که سیاست بخواهد به دستاوردهای جامعه مدنی تعدی کند. همین دخالت هم، حداقلی و موقت است. اما گرایش اول و امثال خمینی، دخالت در سیاست را دائمی تعریف میکند و هدفش، از بین بردن نظم موجود است. این تفاوت بزرگ آقای خمینی و پدر من بود.
آقای خمینی هدف از حکومت اسلامی را اجرای احکام اسلامی میدانست. یعنی آقای شریعتمداری باوری به اجرای احکام اسلامی از طرف حکومت نداشت؟
اگرچه در زمان حکومت شاه هم یک دادگاه شرع خیلی اختصاصی برای احکام خصوصی و برای امور حسبیّه مانند طلاق و ارث و اختلافات خانوادگی وجود داشت اما دادگاههای عمومی برای رسیدگی به جرایم و اختلافات مدنی به هیچ وجه در حوزه اختصاصی روحانیت نبود و گرایشی که پدر من نماینده آن بود، به هیچ وجه نمیخواست آن دادگاههای کوچک و اختصاصی شرعی توسعه پیدا کند و جایگزین دادگاههای عمومی شود. آن دادگاهها هم برای کسانی بود که دلشان میخواست اختلافاتشان شرعی حل شود وگرنه میتوانستند به دادگاههای عرفی هم بروند.
میدانیم پس از فوت آقای بروجردی و رفع هیمنه سنگین ایشان، دست شاه برای چگونگی تعیین رابطه با روحانیت بازتر شد. آیا شاه بر آن بود گرایش اصلاحگرای روحانیت را در برابر روحانیت بنیادگرا تقویت کند، یا فکر میکنید شاه تصمیم داشت کلا روحانیت را به گوشهای براند و از دخالت حداقلی آنها در سیاست هم جلوگیری کند؟
بعد از شکلگیری جریانات مبارزه مسلحانه در ایران، دستگاه شاه دائما وسوسه میشد که از روحانیت تندرو و جوانان تندروی مذهبی، علیه مارکسیستها سود بجوید. افرادی مانند عسگراولادی و انواری و دیگران که در هیأت موتلفه اسلامی، حسنعلی منصور را ترور کرده بودند و زندان بودند، در تلویزیون توبه کردند و بیرون آمدند و ساواک هم با آنها همکاری کرد تا تشکیلاتی برای مقابله با مارکسیستها درست کنند. از طرف دیگر، نصایحی که امثال پدر من میکردند و خواهان مشارکت بیشتر طبقه متوسط در امور سیاسی و آزادی انتخابات بودند، بر شاه اثری نداشت؛ تا زمانی که صدای انقلاب مردم را شنید و آن هم بسیار دیر بود. درواقع پروژه مدرنیزاسیون شاه، کشور را به دو دسته اقلیت مدرن و اکثریت ناهماهنگ با سرعت تغییرات تبدیل کرده بود و بعد از شکست اصلاحات ارضی هم بسیاری از روستاییها به حاشیه شهرها آمدند. حاشیهنشینانی که بیکار بودند و فرهنگ روستایی داشتند و گروه ایدهآلی برای روحانیت بنیادگرا بودند که با تسهیلات اعطایی ساواک، هر روز منسجمتر میشد. درواقع، عدم درایت شاه در آن دوره، بزرگترین عامل رشد روحانیت بنیادگرا و هواداران تندروی آن بود.

یعنی شما میگویید شاه به نصیحتهای روحانیت اصلاحگرا توجهی نکرد و با سیاستهای خاص خودش، عملا گرایش بنیادگرا در روحانیت را تقویت کرد؟
بله. ببینید، وقتی سیاست، مدرن نشود، گرایش اصلاحگرای روحانیت، امکان این را نخواهد داشت که ایدههای خود را تبدیل به یک مکتب و گفتمان کند و جای پایی در طبقه متوسط به دست بیاورد. مدرنیزاسیون از بالا شکست میخورد، ناراضی میتراشد، و گروههای میانه به حاشیه رانده میشوند. بگذارید اینطور بگویم؛ شکست شاه در انجام پروژههای خودش، شکست روحانیت اصلاحگرا هم بود. برای اینکه این شکستها ناراضی میتراشید و ناراضیها معمولا جذب تندروها میشوند نه جذب اصلاحگرایان و میانهروها.
شما در آن دوره در قم، به سبب نسبت فرزندی با آیتالله شریعتمداری، در میان لایههای برجسته روحانیت شیعه در ایران رفت و آمد، و با مناسبات و چهرهها آشنایی مستقیم داشتید. آیا در آن دوره گرایش آقای خمینی در میان روحانیان برجسته در قم هوادار داشت یا واقعا مهجور بود؟
اصلا گرایش به تشکیل حکومت در میان روحانیان برجسته نفوذی نداشت. حتی تا این اواخر تصور میشد که آقای خمینی هم در دهه چهل در پی کسب قدرت سیاسی نبود و صرفا به دنبال بسط نفوذ روحانیت در کشور بود. اما اکنون مدارکی به دست آمده که آقای خمینی در آن سالهای دهه چهل در پی تماس و رابطه با آقای کندی، رییس جمهور وقت امریکا بود که روشن میکند او از همان زمان در پی کسب قدرت سیاسی بود. اما آقای خمینی سالها در حاشیه و راندهشده از درگاه آقای بروجردی بود. آقای خمینی مرکزیتی نداشت. صرفا عدهای از طلاب درجه دو و درجه سه مانند آقای رفسنجانی به خاطر علاقهای که به فداییان اسلام داشتند، گرایش شدیدی به آقای خمینی پیدا کرده بودند و ایشان را جایگزینى براى نواب صفوی میدیدند. طرفداران آقای خمینی، پرتحرک، بااستقامت و پرانرژی بودند اما از لحاظ سطوح حوزوی، در سطح بسیار پایینی بودند و در سطوح برجسته روحانی به حساب نمیآمدند.
آقای هوشنگ نهاوندی که از افراد مورد اعتماد محمدرضاشاه بود، در ماههای ابتدایی اعتراضات منتهی به انقلاب از سمت شاه مامور میشود که نزد آیتالله شریعتمداری برود و انتقادات و پیشنهادهای او را بشنود. به گفته نهاوندی، آقای شریعتمداری هم از آمدن فردی در سطح او استقبال میکند و هم از اوضاع سخت ناراضی بود. انتقادات آقای شریعتمداری از شاه چه بود؟
پدر من خواستشان این بود که امثال آقای نهاوندی که آدمهایی برجسته و سیاسی و دانشگاهی بودند باید از طرف حکومت بیایند، نه آدمهای امنیتی یا حتی از شهربانی که به هیچ وجه فهم سیاسی نداشتند و پیام را هم درست منتقل نمیکردند؛ یعنی توان انتقال صحیح پیام را نداشتند. پدر من به آقای نهاوندی گفت چرا امثال شما اینقدر دیر به نزد ما آمدید. زمانی که شاه اشتباهات بزرگی را مرتکب شده است.
خب این اشتباهات بزرگ چه بود؟ چون من فکر میکنم نظر کسی چون آقای شریعتمداری در آن سطح میتواند، نظر روحانیت اصلاحگرا نسبت به حکومت شاه را به طور کلی نمایندگی کند.
چهار نصیحت بزرگ پدر من به شاه کرد که در مصاحبهها هم هست. یک اینکه مردم به سطحی از رفاه و درک اجتماعى رسیدهاند که مشارکت سیاسی میخواهند و انتخابات باید آزاد باشد. دوم اینکه جلوی فساد در دستگاه دولتی باید گرفته شود. سوم اینکه اختلافات طبقاتی باید تعدیل شود. چهارم اینکه پدر من همیشه به تبع مقام روحانی خود، به دولت توصیه میکرد که دولت احساسات مذهبی را در نظر بگیرد تا امثال آقای خمینی نتوانند مذهبیها را به طرف خود بکشانند. شاه هم هیچ وقت به این حرفها گوش نکرده بود.
روایت غالبی هست که وقتی انقلاب اوج گرفت، و سقوط شاه پیش رو بود، آقای شریعتمداری پیامی به حکومت فرستاد که سردستههای انقلابی را بازداشت کنید، ثبات برقرار کنید و حتی اگر نیاز بود مرا هم بازداشت کنید تا فضا آرام شود. چنین چیزی را جنابعالی تایید میکنید؟
ببینید. وقتی ژنرال هایزر به ایران آمد، همه ما میترسیدیم که ارتش یک کودتای نظامی با کشتار بسیار بزرگ انجام دهد. بماند که هیچکدام نمیدانستیم و اکنون تازه طبق اسناد منتشرشده میدانیم که آقاى خمینى و انقلابیون اسلامی از قبل از آمدن هایزر، با امریکاییها ساخته بودند و پدر من و حتی امثال آقای بازرگان از این ساخت و پاخت گروه آقای خمینی با هایزر خبری نداشتند. ما منتظر کودتای هولناک ارتش شاه بودیم. پیام پدر من این بود که برای جلوگیری از خرابکاری انقلابیها که مجوز کودتا را میدهد، دویست سیصدتا از این رهبران بزرگ را بگیرید و حتی ما هم حاضریم گرفتار شویم تا اینکه احتیاجی به چنین کودتایی نشود. حتی پدر من برای اولین بار و آخرین بار در یک مصاحبه ارتش را تهدید کرد که در صورت کودتای خشن، ما هم در مقابل شما به صورت مسلحانه میایستیم. چون پدر من فکر میکرد در صورت کودتا عده زیادى کشته خواهند شد.
از حضور شما در این گفتگو متشکریم.